فرشته هایی از طرف خدا

15 مهر شروع زندگی برای فرشته هااااااا

سلام به  همه دوستانی که نوشته هام میخونن سلام به نفسای مامان که قدم رو چشم من و بابای گذاشتن بعد از دو ماه که از بدنیا امدنتون میگذره بلاخره وقت کردم تا بیاو و از خاطره زایمانم بنویسم البته با زبانی ساده چون زیاد وارد نیستم شب 14 مهر همه چی اماده بود برای اینکه فردا بریم بیمارستان دلم مثل سیر و سرکه میجوشید  همه دل داری میدادن  دوستا اشناها یا میومدن یام زنگ میزدن وا واسمون ارزوی سلامتی میکردن من که به شکمو بودن عادت کرده بودم داشتم میمردم از گرسنگس  اما باید ناشتا میبودم و اسه عمل بلاخره شب به صبح رسید و بیدار شدیم  ساعت 4.30و مامان جونا باباجون و بابایی راحیه بیمارستان شدیم و قرار شد عمه جونام بعده زایمانم ...
11 آذر 1392
1